بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 22735
کل یادداشتها ها : 27
سلام خوبید دوستان
بازم ما توی آزادی شاهکار کردیم
عادل گفت تو روزی که ما خوب بودیم واقعا ما
خوب بودیم اینها خوب رو میدونن چی ؟
درست یه گل زدیم قبول نشد ولی بعدش بچه ها چکار کردن بیشتر از سه تا
پاس تونستند بدند. نمیدونم چی بگم فقط امیدوارم به جام جهانی بریم
سلام
خوبید دوستان گلم
نزدیک ماه محرم شدیم امیدوارم عزاداری هاتون مورد قبول واقع بشه - ما مردم فقط محرم یاد ائمه می کنیم یعنی تو این
روزها کمتر گناه میکنیم ای کاش همیشه اخلاقی یات رو رعایت کنیم دین هم بیشتر از این ازمون نمی خواد.
البته واقعا خیلی سخته میدونم این غیبت کردن خیلی حال میده وای نگو یکی رو دست بندازی امیدوارم امام حسین (ع)
اصلاحمون کنه - سرتون رو درد اوردم فعلا خداحافظی
وقتی باد آروم آروم، موتو نوازش میکنه
طبیعت وجودتو اینقدر ستایش میکنه
وقتی که یواشکی خواب به سراغ تو میاد
برای داشتن چشمای تو خواهش میکنه
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟
وقتی شب فقط میاد، برای خوابیدن تو
خورشید از خواب پا میشه،تنها واسه دیدن تو
وقتی که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو
یا که پیچک آرزوشه، بشه پیراهن تو
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟
وقتی هر پرنده به عشق تو پرواز میکنه
عشق تو، حتی طبیعتو هوس باز میکنه
وقتی تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو
چرخ گردون، واسه تو گردشو آغاز میکنه
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟
گوش کن...
دورترین مرغ جهان میخواند.
شب سلیس است ؛ و یکدست...
و باز..
شمعدانیها
و صدا دار ترین شاخه فصل ،
ماه را میشنوند.
پلکان جلوی ساختمان؛
در فانوس به دست؛
و در اسراف نسیم...
گوش کن... جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست...
پلکها را بتکان...
کفش به پا کن و بیا...
و بیا تا جایی
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ؛
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو...
و مزامیر شب، اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کند.
پارسایی ست در آنجا که تو را خواهد گفت :
" بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است "
حلالم کن اگر دوری اگر دورم ، اگر با گریه میخندم
حلالم کن که مجبورم ،نگو عادت کنم بی تو که
میدونی نمیتونم که میدونی نفس هامو به دیدار تو مدیونم
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه/مست از خانه برون انداخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب/این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای/قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی/بازم از پای درانداخته ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان/و از میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول/عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است.
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.
و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام
گلنگ.در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است. که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید. لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت. ببیند باغی
صورتش در ورزش بیشه شور ابدی خواهد ماند. هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود. آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید کره پنجره ها را با آه .