بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 22743
کل یادداشتها ها : 27
دگر گوشی به آغوش درم نیست صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل درین خانه کسی هم بسترم نیست
بهترین ترانه رو من از چشمای تو می سازم... تو قمار زندگیمون تو نباشی من میبازم... با تو من مالک دنیام... بی خیال غربت غم بی خیال نور فردام
وصال او ز عمر جاودان بد/خداوندا مرا آن ده که آن به /به شمشیرم زد و با کس نگفتم/که راز دوست از دشمن نهان به /به داغ بندگی مردن بر این در/به جان او که از ملک جهان به
آنچنان زندگی کن گویی که فردا خواهی مرد / آنچنان بیاموز گویی که تا ابد زنده خواهی مان
شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم وبگوییم این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
بی خبر از همدیگر آسودن چه سود.
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
به نام خالق دوست که هر چه داریم از اوست
وا قعا که دنیا چقدر کو چیکه زمان چقدر تنگه
ما چقدر ریزیم
.ولی ارزو های وامید های ما چه وسعتی دارند
همیشه دوست دارم منو بفهمی یا حتی منو ببینی
از درون
از دل
ولی تو فقط از ظاهر منو شناختی
فکر می کنی می دونی کیم
من چیم
یا حتی چی می خوام
نه تو هیچ کدوم از اینا رو نمیدونی
خیلی وقتها دوست دارم واقعیت همه اینا رو بهت بگم
ولی میگم نه الان وقتش نیست
هنوز زوده
تو نمی دونی که اون ته تهای دلم چی میگذره